عشق از مرگ هم کشنده تر است

اشعار و نوشته های عبدالمهدی نوری

عشق از مرگ هم کشنده تر است

اشعار و نوشته های عبدالمهدی نوری

این صفحه مختص به اشعار و نوشته های عبدالمهدی نوری و موضوعات مرتبط می باشد.
انتشار الکترونیکی مطالب با ذکر منبع بلامانع است.
مشتاق نظرات منتقدانه عزبزان هستم

بایگانی
آخرین مطالب

من همان رودخانه ام که تو را
دید و
گم کرد سمت وسویت را

یا همان نیزه ای که بوسیده
جا
به جا، رگ به رگ، گلویت را

 

شوق مرگ است در تو، می ترسم

آخر سر به خیمه ات نرسم

تف به دنیا که می برند به گور

دوست دارانش آرزویت را

 

گریه کردم که نامه های کویر
 گرچه لبریز تیغ و نیزه و تیر

دست آخر به سینه خواهد زد
سنگ
صف های رو به رویت را

 

صف به صف کینه های اجدادی است
این مقام رضایتت از چیست؟!

مست مرگی و مرگ قادر نیست
بیش از این پر کند
سبویت را!

 

این طرف خیمه ای به خاک افتاد
آن
طرف چادری رها در باد

باد داغی که بر سر نیزه

 شانه می زد به مویه مویت را

 

کوه ها بر تو اشک ریزانند

 رودها تشنه اند و می دانند

بعد از این روی نیزه می خوانند

تشنگان روضه ی گلویت را

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۴ ، ۱۲:۰۱
abdolmahdi nouri

سخت است بت پرست به تهدیدی
دست از بتی که ساخته بردارد
از دوزخــــی ندیــده نمی ترسد
شمعی که شوق شعله به سر دارد!


من شاعری شکسته و آن بانو
بـا یـک نـــگاه کــرده مرا جــادو
من با سی و دو حرف الفبا ، او
جـز شاعری، هزار "هنــر" دارد!


گرچه هنـــــوز بر سرِ پیمان است
در فکر ترک خلوت این خانه است
این مثـل پر کشیــدن پروانه است
در نظــم کائـنــات اثــر دارد!


ایـن نـابـرابـرانـه تـریـن جنـگ است 
ماه مـــن است و آه ... که از سنگ است
یک شب که با من است،دلش تنگ است
می گوید انتظار "سحر "دارد!


تغییـــــر داده است پسندش را 
کـوتاه کـــــرده موی بلنــدش را
کفشش به پا،گره زده بندش را
با خنده گفته قصد سفر دارد...


تا لب به اعتراض گشودم،دست 
بر گـــونه ام نهاد و لبم را بست
با بوسه ای و گفت که عشقی هست
حتی اگر هزار "اگر" دارد.



عبدالمهدی نوری

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۰۲
abdolmahdi nouri

تا به حال مات مردمکی کاملا باز شده ای؟

هیچ مرغ عشقی در دستهایت پرپر زده است؟

هرگز خون پرنده ای را بر شیشه ها گریسته ای؟

این مرگ ها /چند ثانیه سکوت تو را برانگیخت؟

من که در حد کشتن هیچ جان -شعله- وری نیستم...

حتی در فوت کردن شمع ها

آرزویی جز فراموشی آخرین تلاششان ندارم!

تو اما /

بازی مردمکم را

پرپر زدنم را

و حتی خون ریخته ام بر شیشه های این شعر را

نمی بینی!

و بی هیچ ثانیه سکوت

شمع های این عشق را فوت می کنی...

دیگران برایت دست می زنند...

فاتحانه می خندی

صداها به هم می پیچد

آنقدر که هیچ کس مرثیه ی شمع ها را نمی شنود!

عبدالمهدی نوری 
سی تیر نود و دو

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۱۱
abdolmahdi nouri

باید چه کرد با غم دیگر ندیدنت؟
مَردَم! بد است گریه کنم بر ندیدنت!


آدم به عادت است،ولی چشمهای من
عادت نمی‌کنند به دیگر ندیدنت!


تقویم را ورق زدم و باورم نشد...
چندین شب است زنده ام و در ندیدنت-


-دارم به کارهای خدا فکر می‌کنم
لابد مقدر است... مقدر! ندیدنت


این زخم کهنه مثل خوره می خورد مرا
زخمی که تازه می شود از هر ندیدنت!


جز گریه چیست مرهم این قلب سوخته ؟
بنگر چگونه شعله ورم در ندیدنت!!!


شعرم برای هیچ کسی جز خود تو نیست
بانو! چگونه صبر کنم بر ندیدنت؟!


‫#‏عبدالمهدی_نوری‬

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۱۰
abdolmahdi nouri

پا بر تمام‌ وسوسه‌ های‌ زمین‌ گذاشت‌
حتی‌ به‌ جای‌ نامِ خودش‌ نقطه‌چین‌ گذاشت‌


روزی‌ که‌ از کویر به‌ شهرش‌ هبوط‌ کرد
ناچار حرف‌ اسلحه‌اش‌ را زمین‌ گذاشت‌


وقتی‌ که‌ دید ما همه‌ فکر غنیمتیم‌
ماتم‌ گرفت‌ و سر به‌ سرِ آستین‌ گذاشت‌


آنقدر از تدیّن‌ ما گُر گرفته‌ بود
که‌ یک‌ نوار سوخته‌ در دوربین‌ گذاشت‌


-آقا! برو... وظیفهِ‌ تو جای‌ دیگری‌ است...
اما چه‌ سود؟ عمر خودش‌ را در این‌ گذاشت‌


بیهوده‌ نیست‌ اینکه‌ خدا گفته‌ بود: او
منت‌ بر آستانِ بهشت‌ برین‌ گذاشت‌


من‌ فکر می‌کنم‌ که‌ مقصر من‌ و توائیم‌
از روی‌ عمد بود که‌ پا روی‌ مین‌ گذاشت!


عبدالمهدی نوری

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۴ ، ۱۷:۳۵
abdolmahdi nouri

به برادرم حسین جنتی 
تنها شاعر خانه شاعران ایران که از آنجا کناره گرفت!


خدا بر آن گروه از شاعران بخشیده عنوان را 
که در دلها فقط دارند از غم ها ، غــم نان را


دکان شاعران ارزانی آن کس که محتاج است 
بپوشاند به یک "عنوان" ، هزاران عیب پنهان را


تو خود شعری و از هر واژه ات پیداست حس کردی 
غـــــــم نـــامــردمی هـا و غــــم ایـــران ویـــــران را


خدا را شکر نانت هست.نامت هست.کامت هست!
بــرادر جان ! بخنـــد و بشکـــن این زنـــدان دوران را!


عــقابی چون تو باید بر فراز قلــه بنشیند 
همان بهتر رها کردی هیاهوی کلاغان را!


عبدالمهدی نوری
با احترام به روح شاعران درگذشته خانه شاعران!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۴ ، ۱۷:۳۴
abdolmahdi nouri

شگفتا 
از آن کوه مردی که حتی 
هزاران زمستان پس از رفتنش هم
کسانی که دستی به خونش کشیدند 
به نام بلندش دکان میزنند 
که شاید منی از تمام جهان بی خبر
به نام بلندش 
به فرمایشات ملوکانه گردن گذارم 
ولیکن 
من از این هزاران 
فقط یک علی را 
"علی" 
می شمارم!


عبدالمهدی نوری 
13 رجب نمیدونم چند هجری قمری

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۴ ، ۱۷:۳۲
abdolmahdi nouri

می خندی و لباس شب از شهر می دری
اینــگونه در نظام جهـــان دست می بری!


دامن خلیج، چهره خزر، مو هزار چم
در یک نگاه پنجره ای رو به کشوری


خواهان "پهلوی" شده این شهر، بلکه تو
برداری از هراس "رضا شاه " روسری


باور نکردنی است پس از قرنها هنوز
چون دلبران دوره ی سعدی ستمگری


مویت سپاه موج و دلم قلعه ای شنی 
جنگــی نبـــوده است به این نــــــابرابری!


زیبــــــاترین لبــاس جهان است بر تنت
از تن اگر هر آنچه که داری، درآوری


"از هر چه بگذرم سخن دوست خوش تراست"
از دوست بگذرم...که تو از دوست بهتری!


عبدالمهدی نوری
5/خرداد/1393

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۴ ، ۱۷:۳۱
abdolmahdi nouri

به دست راست نوشتم:"بیا دلم تنگ است
بیاور آینه ات را...که دست من سنگ است!

بیا که یک-دو-سه پا در رکاب خواهی یافت
مرا معاف کن اما ... که پای من لنگ است!"

به دوست نامه نوشتیم و بی خیال شدیم
که بیعتی که شکستیم، مایه ی ننگ است

کدام منجــی تاریــخ رو به شهـــری کرد
که دزد گردنه هایش وکیل فرهنگ است؟

رسیده کار به جایی که "حق" برای دوام
نیــازمند هــزاران دروغ و نیـــــرنگ است

برای صــلح گلو می دریــم و معتقدیــم
که راه چاره فقط در ادامه ی جنگ است

به عشق رنگ ریا می زنیـــم و صد رنگیم
اگرچه دشمنمان در نفاق یک رنگ است!

برای بــردن مـنصـــور دیگـــری سـرِ دار
بیا که حلقه ی این روزگــار دلتنگ است...

عبدالمهدی نوری
نیمه شعبان

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۴ ، ۱۷:۲۹
abdolmahdi nouri

پس از یک شهـــرغربت ، دوستـی آمـــد به بالینم 
به او گفتم:"ببین! این است دنیا!" گفت:"می بینم


زمین خوردی،قبول اما زمان، درمان هر دردی است
من از اینکه پس از تو دشمنان شادند غمگینم ...


اگر پایت توانـت داد یا اشکت امـان برخیز...
که پای بید مجنونی به خاک افتاده ننشینم!"


خدا"حافظ" که گفتم باز داغت تازه شد،دیدی
"به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم"؟!


چه شبهایی که دستت غصه هایم را ورق می زد
و جـــاری بود مــــــویت در بلنــــدای مضامینم....


من آن قدری که تو "معشوقه" ای شاعر نخواهم شد
که در آیینه خود را حافظی دیگر نمیبینم


عقابی کوه را در خواب دید و در قفس دق کرد...
به جای شانه هایت ، مرگ خواهد داد تسکینم!


عبدالمهدی نوری
13 تیرماه 1393

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۴ ، ۱۷:۲۸
abdolmahdi nouri