به مژگان سیه...
سه شنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۴، ۰۵:۲۸ ب.ظ
پس از یک شهـــرغربت ، دوستـی آمـــد به بالینم
به او گفتم:"ببین! این است دنیا!" گفت:"می بینم
زمین خوردی،قبول اما زمان، درمان هر دردی است
من از اینکه پس از تو دشمنان شادند غمگینم ...
اگر پایت توانـت داد یا اشکت امـان برخیز...
که پای بید مجنونی به خاک افتاده ننشینم!"
خدا"حافظ" که گفتم باز داغت تازه شد،دیدی
"به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم"؟!
چه شبهایی که دستت غصه هایم را ورق می زد
و جـــاری بود مــــــویت در بلنــــدای مضامینم....
من آن قدری که تو "معشوقه" ای شاعر نخواهم شد
که در آیینه خود را حافظی دیگر نمیبینم
عقابی کوه را در خواب دید و در قفس دق کرد...
به جای شانه هایت ، مرگ خواهد داد تسکینم!
عبدالمهدی نوری
13 تیرماه 1393
۹۴/۰۴/۲۳