عشق از مرگ هم کشنده تر است

اشعار و نوشته های عبدالمهدی نوری

عشق از مرگ هم کشنده تر است

اشعار و نوشته های عبدالمهدی نوری

این صفحه مختص به اشعار و نوشته های عبدالمهدی نوری و موضوعات مرتبط می باشد.
انتشار الکترونیکی مطالب با ذکر منبع بلامانع است.
مشتاق نظرات منتقدانه عزبزان هستم

بایگانی
آخرین مطالب

۲۲ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

پا بر تمام‌ وسوسه‌ های‌ زمین‌ گذاشت‌
حتی‌ به‌ جای‌ نامِ خودش‌ نقطه‌چین‌ گذاشت‌


روزی‌ که‌ از کویر به‌ شهرش‌ هبوط‌ کرد
ناچار حرف‌ اسلحه‌اش‌ را زمین‌ گذاشت‌


وقتی‌ که‌ دید ما همه‌ فکر غنیمتیم‌
ماتم‌ گرفت‌ و سر به‌ سرِ آستین‌ گذاشت‌


آنقدر از تدیّن‌ ما گُر گرفته‌ بود
که‌ یک‌ نوار سوخته‌ در دوربین‌ گذاشت‌


-آقا! برو... وظیفهِ‌ تو جای‌ دیگری‌ است...
اما چه‌ سود؟ عمر خودش‌ را در این‌ گذاشت‌


بیهوده‌ نیست‌ اینکه‌ خدا گفته‌ بود: او
منت‌ بر آستانِ بهشت‌ برین‌ گذاشت‌


من‌ فکر می‌کنم‌ که‌ مقصر من‌ و توائیم‌
از روی‌ عمد بود که‌ پا روی‌ مین‌ گذاشت!


عبدالمهدی نوری

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۴ ، ۱۷:۳۵
abdolmahdi nouri

به برادرم حسین جنتی 
تنها شاعر خانه شاعران ایران که از آنجا کناره گرفت!


خدا بر آن گروه از شاعران بخشیده عنوان را 
که در دلها فقط دارند از غم ها ، غــم نان را


دکان شاعران ارزانی آن کس که محتاج است 
بپوشاند به یک "عنوان" ، هزاران عیب پنهان را


تو خود شعری و از هر واژه ات پیداست حس کردی 
غـــــــم نـــامــردمی هـا و غــــم ایـــران ویـــــران را


خدا را شکر نانت هست.نامت هست.کامت هست!
بــرادر جان ! بخنـــد و بشکـــن این زنـــدان دوران را!


عــقابی چون تو باید بر فراز قلــه بنشیند 
همان بهتر رها کردی هیاهوی کلاغان را!


عبدالمهدی نوری
با احترام به روح شاعران درگذشته خانه شاعران!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۴ ، ۱۷:۳۴
abdolmahdi nouri

شگفتا 
از آن کوه مردی که حتی 
هزاران زمستان پس از رفتنش هم
کسانی که دستی به خونش کشیدند 
به نام بلندش دکان میزنند 
که شاید منی از تمام جهان بی خبر
به نام بلندش 
به فرمایشات ملوکانه گردن گذارم 
ولیکن 
من از این هزاران 
فقط یک علی را 
"علی" 
می شمارم!


عبدالمهدی نوری 
13 رجب نمیدونم چند هجری قمری

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۴ ، ۱۷:۳۲
abdolmahdi nouri

می خندی و لباس شب از شهر می دری
اینــگونه در نظام جهـــان دست می بری!


دامن خلیج، چهره خزر، مو هزار چم
در یک نگاه پنجره ای رو به کشوری


خواهان "پهلوی" شده این شهر، بلکه تو
برداری از هراس "رضا شاه " روسری


باور نکردنی است پس از قرنها هنوز
چون دلبران دوره ی سعدی ستمگری


مویت سپاه موج و دلم قلعه ای شنی 
جنگــی نبـــوده است به این نــــــابرابری!


زیبــــــاترین لبــاس جهان است بر تنت
از تن اگر هر آنچه که داری، درآوری


"از هر چه بگذرم سخن دوست خوش تراست"
از دوست بگذرم...که تو از دوست بهتری!


عبدالمهدی نوری
5/خرداد/1393

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۴ ، ۱۷:۳۱
abdolmahdi nouri

به دست راست نوشتم:"بیا دلم تنگ است
بیاور آینه ات را...که دست من سنگ است!

بیا که یک-دو-سه پا در رکاب خواهی یافت
مرا معاف کن اما ... که پای من لنگ است!"

به دوست نامه نوشتیم و بی خیال شدیم
که بیعتی که شکستیم، مایه ی ننگ است

کدام منجــی تاریــخ رو به شهـــری کرد
که دزد گردنه هایش وکیل فرهنگ است؟

رسیده کار به جایی که "حق" برای دوام
نیــازمند هــزاران دروغ و نیـــــرنگ است

برای صــلح گلو می دریــم و معتقدیــم
که راه چاره فقط در ادامه ی جنگ است

به عشق رنگ ریا می زنیـــم و صد رنگیم
اگرچه دشمنمان در نفاق یک رنگ است!

برای بــردن مـنصـــور دیگـــری سـرِ دار
بیا که حلقه ی این روزگــار دلتنگ است...

عبدالمهدی نوری
نیمه شعبان

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۴ ، ۱۷:۲۹
abdolmahdi nouri

پس از یک شهـــرغربت ، دوستـی آمـــد به بالینم 
به او گفتم:"ببین! این است دنیا!" گفت:"می بینم


زمین خوردی،قبول اما زمان، درمان هر دردی است
من از اینکه پس از تو دشمنان شادند غمگینم ...


اگر پایت توانـت داد یا اشکت امـان برخیز...
که پای بید مجنونی به خاک افتاده ننشینم!"


خدا"حافظ" که گفتم باز داغت تازه شد،دیدی
"به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم"؟!


چه شبهایی که دستت غصه هایم را ورق می زد
و جـــاری بود مــــــویت در بلنــــدای مضامینم....


من آن قدری که تو "معشوقه" ای شاعر نخواهم شد
که در آیینه خود را حافظی دیگر نمیبینم


عقابی کوه را در خواب دید و در قفس دق کرد...
به جای شانه هایت ، مرگ خواهد داد تسکینم!


عبدالمهدی نوری
13 تیرماه 1393

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۴ ، ۱۷:۲۸
abdolmahdi nouri

گوشی ام شماره ات را فراموش کرده است 
نام تو در گروه دوستانم نیست 
در گروه همکاران و دشمنانم نیز 
تمام پیامهایم به مقصدی نا معلوم ارسال شده اند 
این "پیام های به دست تو نرسیده" 
که تنها رد پای من است 
سهم الارث دختری است که هیچوقت به دنیا نخواهد آمد 
تا بخواند و بداند چگونه 
از به هم ریختن ضربان سینه اش پشیمان شود 
و حتی اینکه چرا 
هیچوقت به دنیا نیامده است! 
جز این پیامها و دفتری از شعرهای ناگفته 
ردی از من نخواهد ماند 
چون بادکنکی سبک سر 
که خود را 
از دست دخترکی بازیگوش رها کرده است.


عبدالمهدی نوری

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۴ ، ۱۷:۲۷
abdolmahdi nouri

غربت غمی است در غزلی جاری

وقتـــــی به ترک دست تو ناچارم

وقتـــــی تو می روی و نمی دانم

باید که را به دست که بسپارم؟!


غربت همین دلی است که می گیرد

چــون کودکــان بهــــانه ی دستت را

احساس بی تفاوت چشمانی است

کــــه پلک - پلک دوستـــــشان دارم


این چشمها چقدر عطش می ریخت

در کاســه ی سفالـــی دستــــانت

اما همیشــه تشنــه تــرت کــــرده

چشمی که بر کویر تــــــو می بارم



چون شاعران از سخن افتاده

یــا ماهیــان در لــــجن افتاده

با بوسه هایی از دهن افتاده

از زندگی -بدون تو - بیـــزارم


من می تراشم اسم خودم را بر

یک سنگ قبــر یـــــــا دل تو آخر

مـــن تیشه ارث برده ام از جدم

ایــن سنگ دل نمی دهد آزارم!


اینـــــقدرها هدیه خوبی نیست

قلبی که ایستاده ســـــر راهت

می دانم اینکه می شکنی، اما

بگــــذار در مسیر تـــــو بگذارم !



عبدالمهدی نوری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۴ ، ۱۷:۲۶
abdolmahdi nouri

نام من

تا ابد

نام کوچه ای است که

ناگزیر

هر غروب از آن عبور می کنی!

نام شاعری که

عاشقانه ای برای چشمهای تیره ات سرود و گفت:

"این جهان روشن من است!"

گرچه باورت نشد که چشمهات

با وجود سادگی و تیرگی

با وجود جنگ ها و رنگ ها...

با وجود هرچه در جهان، بزرگ جلوه می کند...

از نگاه من جهان بهتری است!

نام من

نام هرکسی است که

او تو را به نام روشنت شناخته!

شک نکن که تا ابد
نام من

لا به لای هرچه از تو گفته می شود به گوش می رسد!

مثل نام تو

نام آن زنی که هیچ کینه ای ز هیچ کس

- جز تمام مردم زمین- به دل نداشت!

نام آن زنی که هیچ وقت باورش نشد که

چشمهای تیره اش برای زندگی

جهان بهتری است



عبدالمهدی نوری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۴ ، ۱۷:۲۵
abdolmahdi nouri

قرآن به نیـــــزه کرد که حکمـــی بر آورد
تا هر چه خواست بر سر این کشور آورد


میخواست عمروعاص حَـکم باشد و خودش
یک " اشعــــری" به منبـــــــر پیغمبــــر آورد


با خدعه ناخدا شد و کشتی به باد رفت
دیگــر نشــــد ادای خــــــــــــدا را در آورد


حالا اگـــر برای تمام دروغــــــها
از آسمان گواه چهل لشگر آورد


یا آیه های لطف خدا را بخواند و
از مصحفـش دلیل یقیـن آور آورد


حتی اگــر ردای ریـــــــــــا را بـر افـکـنـد
چون ساقیان بساط می و ساغر آورد...


باید چنان به آتش خود مبتلا شود
تا جای تخت چهره به خاکستر آورد!


دنیا همیشه دار مکافات آدمی است
تا کی خودش به حلقه ی آن باور آورد؟!



عبدالمهدی نوری

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۴ ، ۱۷:۲۳
abdolmahdi nouri